معنی چرخ ‌دنده

حل جدول

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

فارسی به آلمانی

چرخ دنده

Gang, Getriebe [noun], Schaltung [noun]


دنده

Gang, Getriebe [noun], Rippe (f), Schaltung [noun]

فارسی به ایتالیایی

لغت نامه دهخدا

دنده

دنده. [دَ دَ / دِ] (اِ) هر یک از استخوانهای پهلو. ضلع. (از ناظم الاطباء). استخوان پهلو. فقره. هریک از استخوانهای دو جانب وحشی تن آدمی از یمین و شمال. هر یک از استخوانهای سینه ٔ پهلو. قبرقه. هر یک از استخوانهای منحنی و قوسی شکل که قفس سینه را از جهات طرفی احاطه کرده و از جلو به استخوان سینه (عظم قص) و از خلف به مهره های پشتی مربوطند، به استثنای دوزوج آخر که موّاجند و ضمناً زوجهای هشتم و نهم و دهم مستقیماً به استخوان سینه مربوط نیستند بلکه به غضروف دنده های فوقانی ارتباط دارند. (از یادداشت مؤلف). در استخوان بندی انسان، هر یک از دوازده جفت استخوان کمانی شکل، جزء استخوان های تنه، که از عقب به ستون فقرات متصل می شوند، ده جفت از آنها به جناغ سینه متصل اند و دو جفت آخر آزادند. (دایرهالمعارف فارسی).
- امثال:
دنده به قضا دادن. (امثال و حکم دهخدا).
دنده را اشتر شکست و تاوان را خر داد. (امثال و حکم دهخدا).
کدام دنده بخوابانمت که بادت درنرود. (امثال و حکم دهخدا).
نمیدانم امروز از چه دنده ای برخاسته اید. (یادداشت مؤلف).
- به دنده ٔ راست یا چپ خفتن، بر جانب راست یا چپ خفتن. (یادداشت مؤلف).
- دنده به جگر فشردن، با تعبی سخت شکیبایی کردن. (یادداشت مؤلف).
- یک دنده، آنکه هیچگاه از رأی خود بازنگردد. لجوج. خودرای. (یادداشت مؤلف). رجوع به ماده ٔ یک دنده شود.
- یک دنده کم داشتن، در عقل سستی داشتن. کم خرد بودن. (یادداشت مؤلف).
|| هر یک از پره های چرخ آسیا و امثال آن. هر یک از دنده های چرخ و میله ٔ دندانه دار ماشین. (یادداشت مؤلف). || دندانه. پنجه.
- دنده زدن، با شن کش زمین زراعی را تسطیح و پاک کردن. دنده کشی. (یادداشت مؤلف).
- دنده کشی، دنده زدن به زمین به منظور زیر خاک کردن بذور. (یادداشت مؤلف).
|| هر یک از تریشه های شانه و اره و مانند آن. دندانه: شانه ٔ دنده درشت. (یادداشت مؤلف). || هر یک از قسمتهای یک کونه ٔ سیر. هر یک از قسمتهای هلالی شکل سیر که مجموع آن یک میوه ٔ سیر باشد، گره سیر و مانند آن. فوم. دندانه. پولک. سیرچه. دندانه ٔ سیر. سن ّ ثوم. سن. سنّه. یک پاره از یک دانه ٔ سیر. که در پوست جداست. (یادداشت مؤلف). || نام قسمتی از لوازم متحرکه ٔ اتومبیل و آن مجموعه ای است از چرخهای گرد دندانه دار که روی دو میله تعبیه شده اند، میله ٔ نخستین محور کلاچ یا شفت است که امتداد آن را محور طرف میل گاردان نامند. چرخ های مضرس روی این دو محور واسطه است که خود آنها ثابتند. میله ٔ دوم محور واسطه است که خود در تمام مدتی که موتور کار می کند با آن می گردد. این چرخها و میله ها در جعبه ای که آن را جعبه دنده یا گیربکس نامند قرار دارند و به وسیله ٔ محور شفت ومیل گاردان به موتور متصلند و از یک سو به اهرمی که سر آن در داخل اتاق نزدیک فرمان و در دسترس راننده قرار دارد و دسته دنده نامیده می شود متصل است. حرکتی که به دسته داده شود سبب اتصال و درگیری چرخهای مضرس دو محور با هم و گرفتن نیرو از موتور و حرکت اتومبیل می گردد. اتومبیلهای سواری معمولاً دارای چهار یا پنج دنده می باشند که سه یا چهار دنده برای جلو راندن ماشین و یکی برای عقب راندن آن می باشد. دنده ٔ یک چون دایره اش کوچکتر از دنده ٔ دو است قدرت محرکه ٔ اتومبیل در آن بسیار ولی برعکس سرعت اتومبیل کمتر است و همچنین است دنده ٔ دو نسبت به دنده ٔ سه و دنده ٔ سه نسبت به دنده ٔ چهار. از این دنده ها بترتیب برای استفاده از قدرت و سپس سرعت استفاده می شود.
- دنده ٔ اتوماتیک، دنده ای است که نیاز به کلاچ ندارد و با ابزاری که در دنده تعبیه شده در سرعتهای مختلف با قطع و وصل گاز دنده خودبخود عوض می شود.
- دنده ٔ میل سوپاپ، دنده ای است که روی سر میله ٔ سوپاپ قرار دارد، ته آن پمپ روغن را بکار می اندازد و دنده اش با سر دنده ٔ میل لنگ کار می کند. برآمدگیهای روی میله ٔ میل سوپاپ که به نام بادامک می باشد برای باز و بسته کردن سوپاپ است.

فرهنگ عمید

دنده

‹دند› (زیست‌شناسی) هریک از دوازده استخوان قوسی‌شکل که از ستون مهره‌ها به‌طرف جلو و به سمت جناغ سینه کشیده شده و قفس سینه را تشکیل می‌دهند،
هریک از دندانه‌های چرخ یا میلۀ دندانه‌دار ماشین،


چرخ

وسیله‌ای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود می‌چرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل،
هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبه‌ریسی، چرخ نخ‌ریسی،
هر نوع وسیلۀ کوچک چرخ‌دار جهت حمل بار،
[عامیانه] دوچرخه،
(بن مضارعِ چرخیدن) = چرخیدن
(اسم مصدر) گردش چیزی یا کسی به گرد خود یا بر گرد چیز دیگر، دور، دَوَران، گردش،
(ورزش) در ورزش باستانی، حرکتی در گود زورخانه که با دست‌های باز، گرد خود می‌چرخند،
[قدیمی، مجاز] آسمان، فلک، گردون: ز خورشید بر چرخ تابنده‌تر / ز جان سخن‌گوی پاینده‌تر (فردوسی: ۸/۲۴۸)،
[قدیمی، مجاز] روزگار، عصر، زمانه: تو ای دانشی چند نالی ز چرخ / که ایزد بدی دادت از چرخ برخ ـ چو از تو بُوَد کژّی و بی‌رهی / گناه از چه بر چرخ گردان نهی (اسدی: ۳۶۸)،
[قدیمی] کمان،
۱۱. [قدیمی] نوعی منجنیق، مخصوص انداختن تیر: خدنگی دگر‌باره با چارپر / به چرخ اندرون راند و بگشاد بر (فردوسی: ۲/۲۹۳ حاشیه)،
۱۲. [قدیمی] گریبان، یقۀ پیراهن که گرد بریده شود،
۱۳. [قدیمی] دور دامن،
۱۴. [قدیمی] نوعی پیراهن: قبای چرخ زربفت و مرصع / ستام و زین زرین و ملمع (امیرخسرو: مجمع‌الفرس: چرخ)،
۱۵. (موسیقی) [قدیمی] دف، دایره: جز من و ساقی بنماند کسی / چون کند آن چرخ ترنگاترنگ (مولوی: لغت‌نامه: چرخ)،
* چرخِ آب‌کشی: = * چرخ چاه
* چرخِ آبگون: [قدیمی، مجاز] آسمان،
* چرخ آبنوس: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: یکی گوی در خم چوگان فکند / بدانسانش زی چرخ گردان فکند – که گوی از شدن سوی چرخ آبنوس / به رفتن لب ماه را داد بوس (اسدی: لغت‌نامه: چرخ آبنوس)،
* چرخ اثیر: [قدیمی، مجاز] فلک نهم یا کرۀ آتش،
* چرخ اخضر: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: به دانش گرای ای برادر که دانش / تو را برگذارد ازاین چرخ اخضر (ناصرخسرو: ۳۰۷)،
* چرخ اطلس: [قدیمی، مجاز] = فلک‌الافلاک
* چرخ اکبر: [قدیمی، مجاز] = فلک‌الافلاک
* چرخ برین: [قدیمی، مجاز] = فلک‌الافلاک
* چرخ بلند: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون
* چرخ چاه: نوعی چرخ چوبی یا فلزی با طنابی متصل به آن برای کشیدن آب از چاه،
* چرخ چنبری: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون
* چرخ خضرا: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون
* چرخ خوردن: (مصدر لازم) [مجاز]
چرخیدن، گشتن، گردش،
بر گِرد خود یا چیزی گشتن،
* چرخ دادن: (مصدر متعدی)
چرخاندن،
گردش دادن، گرداندن،
* چرخ دوار: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون* چرخ دولاب: = * چرخ چاه
* چرخ دولابی: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: فغان زاین چرخ دولابی که هر روز / به چاهی افکند ماهی دل‌افروز (جامی۵: ۸۷)،
* چرخ روان: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: چنین است آیین چرخ روان / توانا به هر کار و ما ناتوان (فردوسی: ۸/۳۹۶)،
* چرخ زدن: (مصدر لازم)
چرخیدن، گشتن، گردش،
بر گِرد خود یا چیزی گشتن: هست به پیرامنش طوف‌کنان آسمان / آری بر گرد قطب چرخ زند آسیا (خاقانی: ۴۱)،
[قدیمی] سماع کردن،
* چرخ فلک:
نوعی وسیلۀ تفریح برای کودکان به‌صورت دستگاه گردنده با نشیمنگاه‌هایی که در هوا می‌چرخد،
نوعی آتش‌بازی که فشفشه‌ها را بر گرد چرخ سبک چوبی نصب می‌کنند و پس از آتش گرفتن دور خودش می‌چرخد،
[قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک (حافظ: ۶۰۶)،
* چرخ کبود: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: بدان را بد آید ز چرخ کبود / به نیکان همه نیکی آید فرود (نظامی۶: ۱۰۹۱)،
* چرخ گردان: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: هم این چرخ گردان بر او بگذرد / چنین داندآن ‌کس که دارد خرد (فردوسی: ۵/۵۴۹)،
* چرخ مقوس: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: چرخ مقوس هدف آه توست / چنبر دلوش رسن چاه توست (نظامی۱: ۱۳)،
* چرخ مینا: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون
* چرخ ناری: [قدیمی] کرۀ اثیر و عنصر آتش که بالای کرۀ هوا قرار دارد،
* چرخ نیلوفری: [قدیمی، مجاز] = * چرخ آبگون: درخت تو گر بار دانش بگیرد / به ‌زیر آوری چرخ نیلوفری را (ناصرخسرو: ۱۴۲)،

فرهنگ فارسی هوشیار

دنده

هر یک از استخوانهای پهلو


یک دنده

‎ (صفت) مستبد خودرای لجوج: آدم یک دنده ایست، آرام یکنواخت. تاصبح یک دنده خوابید.

فرهنگ معین

دنده

هر یک از استخوان های خمیده قفسه سینه که از پشت به مهره ها وصل می شود، وسیله ای برای حرکت یا تغییر دادن سرعت در اتومبیل، از ~ چپ بلند شدن کنایه از: سر حال نبودن. [خوانش: (دَ دِ) (اِ.)]


چرخ

هر وسیله مدور که حرکت دورانی داشته باشد و حول محور خود بچرخد مانند چرخ دوچرخه یا چرخ اتومبیل، هر دستگاهی که با گردش دور محوری کار کند مثل چرخ دولاب، چرخ عصاری.، ~ خیاطی دستگاه مخصوص دوخت پارچه و همانند آن.، ~ گوشت دستگاه مخصوص [خوانش: (~.) (اِ.)]

معادل ابجد

چرخ ‌دنده

866

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری